دودمان امام
سمعانی (562 ق) نسب و دودمان امام را این گونه بیان می کند :
ابوالحسن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب الهاشمی المعروف بالعسکری.[1]
کنیه و القاب
نام ایشان «علی» و کنیه آن حضرت ابوالحسن است،[2] و چون وی در نام و کنیه شبیه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)و امام علی بن موسی الرضا(ع) است، به ایشان «ابوالحسن ثالث» نیز می گویند.[3]
القاب آن حضرت، هادی،[4] متوکل،[5] ناصح،[6] متقی،[7] مرتضی،[8] فقیه، امین، طیّب، متوکل،[9] تقی،[10] نقی،[11] زکی،[12] فتّاح،[13] علوی، حسینی،[14] هاشمی،[15] عسکری[16] است.
گرچه برخی معتقدند، لقب «هادی» بین شیعه معروف است[17]، ولی اکثر اهل سنّت معروف ترین لقب امام را (بین شیعه و اهل سنت) هادی و ابوالحسن عسکری می دانند.[18]
برخی دیگر بر این گمان اند که لقب «متوکل» مشهورترین لقب امام است که آن حضرت[19] به خاطر شباهت این لقب با اسم متوکل عباسی، اصحاب خود را از به کار بردن لقب «متوکل» در مورد خویش، منع می کردند.[20]
با توجه به نهی امام هادی از به کار بردن این لقب در مورد ایشان، چگونه می توان این لقب را مشهور دانست؛ چنان که به این نکته شبلنجی اشاره کرده است.[21]
نکته جالبی در لقب «نقی» وجود دارد که خنجی اصفهانی شافعی در این باره می گوید:
نقی به معنای پاکیزه از جمیع عیوب است و این اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاکیزگی از عیوب حسبی و نَسبی، با آنکه آن حضرت نقاوه و برگزیده ائمه عظام و اجداد کرام خود است.[22]
والدین امام
پدر بزرگوارشان امام جواد(ع)، و مادر ایشان امّ ولد[23] است، ولی در نام مادر آن حضرت اختلاف است: بعضی ایشان را «سمانه مغربیّه»[24] و برخی دیگر «غزاله»[25] نامیده اند. البته برخی دیگر مادر ایشان را «جُمانة» مکنّا به ام الفضل (دختر مأمون) دانسته اند.[26]
ولادت و شهادت امام (ع)
درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت امام، سخنان گوناگون گفته شده که به آنها اشاره می شود.
امام هادی در مدینه متولد شدند[27] و بیشتر مورخان ولادت امام را به سال 214[28]، برخی دیگر 213[29]، برخی 212[30] و برخی دیگر 224[31]هجری قمری ثبت کرده اند.
ولادت ایشان را روز یکشنبه، 13 رجب[32] و برخی دیگر روز سه شنبه 5 رجب[33] و برخی روز عرفه[34] گزارش کرده اند.
امام در دوران حیات پدر بزرگوارشان شش سال و پنج ماه داشتند و بعد از وفات ایشان نیز تقریباً 33 سال و یک ماه زیستند[35] و در سال 254 هجری در شهر سامرا و در دوران حکومت معتز، به شهادت رسیدند و در منزل ایشان در سامرا دفن شدند.[36] اما در تاریخ دقیق شهادت امام و سن آن حضرت اختلاف است.
اکثر مورخان تاریخ شهادت امام هادی را روز دوشنبه، 25 جمادی الآخر و در چهل سالگی گزارش کرده[37] و برخی دیگر روز دوشنبه 26 جمادی الآخر یا 4 جمادی الآخر[38]، روز چهارشنبه 27 جمادی الآخر[39] و برخی 3 رجب[40] را تاریخ شهادت امام دانسته و سن امام را 39 سال و 11 ماه[41] و 12 روز و یا بیشتر نیز[42] ثبت کرده اند.
رحلت یا شهادت امام
در اینکه آیا ایشان شهید شده و یا به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، در کلمات اهل سنت سه دیدگاه است. گروهی گفته اند امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. در مقابل، بعضی دیگر مرگ طبیعی امام هادی (ع)را قطعی ندانسته و با کلماتی همچون «و یقال انّه مات مسموماً» از کنار این مسئله با تأمل و تردید گذشته اند. مسعودی (346 ق)[43]، سبط بن جوزی (654)[44]، شبلنجی شافعی (1298)[45]، علی فکری حسینی قاهری (1372 ق)[46] از جمله این افراد هستند.
اما برخی دیگر با قاطعیت، معتقدند که امام به وسیله معتز، مسموم شده است.
برخی دیگر واژه «شهادت» را در مورد امام به کار برده اند. ابن صبّاغ مالکی (855) گفته : «استشهد فی آخر ملکه (معتز) ابوالحسن ...»[47] و فضل اللَّه بن روزبهان خنجی اصفهانی شافعی (927 ق): نوشته «... الشهید بکید الاعداء...».[48] سید محمد عبدالغفار هاشمی می گوید : «ودَسَّ له السَمّ ...».[49]
پس اینکه برخی با قاطعیت «شهادت امام هادی را مخصوص اهل تشیع می دانند و معتقدند که از نظر اهل سنت رحلت امام به مرگ طبیعی بوده است»[50]، سخن درستی نیست.
بارگاه امام هادی (ع)
در مورد سامرا، محل دفن و بارگاه منوّر امام هادی(ع)، سخنان اندک ولی شگفت آوری بیان شده که به آنها اشاره می شود :
یاقوت حموی زمانی که مدفونین در سامرا را نام می برد، به نام مبارک امام هادی و امام حسن عسکری (ع) که می رسد، از آنها با احترام یاد می کند و می گوید :
«و بسامرا قبر الامام علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر و ابنه الحسن بن علی العسکریین ...».[51]
وی در جای دیگر از کتاب خود، ذیل منطقه «عسکر سامرا» می گوید:
«و قد نُسِب الیه قوم من الاجلّاء منهم علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (رضی اللَّه عنه) یکنّی ابا الحسن الهادی ... و ابنه الحسن بن علی ...» و با احترام از آن دو بزرگوار و امام مهدی (ع)یاد می کند.[52]
از معاصرین نیز عبدالغفار هاشمی حنفی درباره مرقد امام می گوید : «... و علی مرقده قبّة جمیلةٌ - رضی اللَّه عنه - و …»[53] که امروزه متأسفانه همانند بقیع، از سوی جریان فتنه انگیز سلفی، تخریب شده است.
فرزندان امام
اولاد امام هادی (ع)را برخی دو فرزند[54] و بعضی چهار[55] و برخی دیگر بیشتر از چهار نفر دانسته اند که عبارت اند از: امام ابومحمد امام حسن عسکری (ع) ، حسین ابو جعفرمحمد، ابو عبداللَّه جعفر و عالیه که در برخی کتب، عایشه ثبت شده است.[56]
فخر رازی درباره فرزندان امام هادی (ع)می گوید :
«من الأبناء ستة : أبو محمدالحسن العسکری إلامام (ع) و أبو عبداللَّه جعفر، و الحسین (مات قبل أبیه بسّرمن رأی) و موسی و محمد و هو أکبر أولاده و علی، و اتفقوا علی انّ المعقّب من اولاده ابنان : الحسن العسکری الامام (ع)و جعفر الکذاب، و له [إمام هادی ] من البنات ثلاثة : عائشة و فاطمة و بریهة؛ فرزندان امام هادی عبارت اند از: شش پسر و سه دختر به نام های امام حسن عسکری، ابو عبداللَّه جعفر، حسین (که قبل از امام هادی در سامرا رحلت کرد)، موسی ، محمد (بزرگ ترین فرزند امام هادی) و علی .
و تمامی علما اتفاق نظر دارند که نسل امام هادی (ع)از امام حسن عسکری (ع)و جعفر کذاب ادامه پیدا کرد. دختران امام هادی (ع)نیز عایشه، فاطمه و بریهه نام داشتند».[57]
البته از علمای شیعه، افرادی چون امین الاسلام طبرسی، امام هادی را صاحب پنج فرزند دانسته که نام های آنان عبارت اند از: امام حسن عسکری (ع)، حسین، محمد، جعفر کذّاب و دخترشان عالیه.[58]
نصّ بر امامت امام هادی(ع)
یکی از نکات جالب آن است که در منابع اهل سنّت روایاتی نقل شده است که در آن به امامت امام هادی (ع)، از سوی امام جواد تصریح شده است. ابن صبّاغ مالکی به نقل از ارشاد شیخ مفید می نویسد : «قال إسماعیل بن مهران : لما خرج أبو جعفر محمدالجواد من المدینة إلی بغداد بطلبة المعتصم قلتُ له عند خروجه، جُعِلْتُ فداک، إنّی أخافُ علیک من هذا الوجه فإلی من الأمر بعدک؟ فبکی حتّی بَلّ لحیته ثم التفت إلیَّ فقال : الأمر من بعدی لولدی علی؛[59] اسماعیل بن مهران می گوید : زمانی که قرار شد امام جواد به دستور معتصم از مدینه به بغداد راهی شود، خدمت امام رسیدم و گفتم : فدایت شوم،من از این سفری که در پیش دارید، بیمناکم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن کیست؟ اسماعیل می گوید : امام جواد گریست؛ به گونه ای که محاسن (شریف) آن حضرت اشک آلود شد، سپس رو به من کرد و فرمود : امر (امامت) از آن فرزندم علی است».
جایگاه علمی ـ معنوی امام
این موضوع، در کتب تاریخی - حدیثی اهل سنت به صورت مستقل مطرح نشده و متأسفانه گروهی با بی اعتنایی به زندگانی فرزند رسول الله (ص) امام هادی (ع)سعی در کمرنگ جلوه دادن آن حضرت داشتند.
با این وصف، با توجه به برخی قرائن و شواهد، می توان دریافت که میزان نفوذ و جایگاه امام هادی در میان مردم تا چه اندازه عمیق، گسترده و غیر قابل وصف بوده است که جلوه آن در سه منطقه مدینه، بغداد و سامرا است.
مسعودی می نویسد : یحیی بن هرثمه (مأمور متوکل که مأموریت احضار امام از مدینه به سامرا را داشت) می گوید : هنگامی که به مدینه آمدم و قرار شد امام هادی را به سامرا ببرم: «فلما صِرْتُ الیها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجیجاً و عجیجاً ما سمعتُ مثله ...».[60]
یعقوبی می نویسد : زمانی که امام هادی به یاسریّه (حوالی بغداد) رسیدند، با اینکه ظاهراً ورود امام هادی به آن مکان، با اطلاع قبلی و اعلام عمومی نبوده، والی بغداد، اسحاق بن ابراهیم طاهری، زمانی که به آنجا می رسد، با جمعیت پرشوری که برای استقبال از امام هادی (ع)آمده بودند، مواجه می شود: «فرأی تشوّق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[61]
یعقوبی هنگام وفات امام و جمعیت حاضر را این گونه گزارش می کند : «فلّما کثر الناس و اجتمعوا کثر بکاؤهم و ضجّتهم فرُدّ النعش الی داره».[62]
مسعودی نیز درباره هنگام رحلت امام هادی می نویسد: «و سُمِعَ فی جنازته جاریة تقول : ماذا لقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً».[63]
جریان بیماری متوکل و پیشنهاد فتح بن خاقان (از نزدیکان متوکل) مبنی بر کمک گرفتن از امام هادی برای شفا گرفتن متوکل و نذر مبلغی هنگفت از سوی مادر متوکل برای امام هادی[64] نیز نشان دهنده این جایگاه والاست.
همچون بسیاری قرائن و شواهد، گویای نفوذ معنوی امام هادی (ع)در میان مردم به ویژه در میان مردم سامرا است؛ مردمی که بیشترشان از اهل سنت بودند. علاوه بر اینکه در دستگاه حکومت متوکل نیز افرادی مانند فتح بن خاقان و یا مادر متوکل وجود داشتند که به کرامات امام هادی معتقد بودند.
یکی از دلایل اساسی احضار امام از مدینه به سامرا جایگاه ویژه اجتماعی ـ سیاسی و نفوذ معنوی امام هادی (ع)در میان مردم بود.
یعقوبی می نویسد : والی مدینه برای متوکل چنین نوشت :
«... و کان عبداللَّه محمدبن داود الهاشمی قد کتب، یذکر أنَّ قوماً یقولون انّه الامام فشخص عن المدینة ...».[65]
سید محمد عبدالغفار هاشمی حنفی نیز درباره سبب احضار امام می گوید:
«استدعاه الملک المتوکل من المدینة المنورة حیث خاف علی ملکه و زوال دولته الیه بمالَه من علم کثیر و عمل صالح و سداد رأی و قول حقّ ...».[66]
البته دلیل عمده دیگر، کینه متوکل از امام علی (ع)و آل علی است.
سبط بن جوزی در این باره می نویسد:
«قال علماء السیر : و انما اشخصه المتوکل من مدینة رسول اللَّه الی بغداد لانّ المتوکل کان یبغض علیاً و ذریته...»[67]؛ به اتفاق، مورخین و علمای اهل سنت، متوکل فردی ناصبی و ضد علی ذریه او بوده است».
ابن مسکویه، ابن اثیر و ابن وردی هر کدام در تاریخ خود می نویسند:
«و کان المتوکل شدید البغض لعلی بن ابی طالب (ع)و لاهل بیته و کان یقصد من یبلغه عنه انّه یتولی علیاً و اهله بأخذ المال و الدم».[68]
علاوه بر این مطلب، اطرافیان و مشاورین متوکل نیز از کسانی بودند که به ناصبی بودن و بغض امام علی (ع)شهرت داشتند : «ندماء متوکل جماعة قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلی».[69]
در مجموع دو علت: نفوذ معنوی ـ اجتماعی امام هادی در بین مردم و کینه توزی متوکل نسبت به امام علی (ع)و خاندان و پیروان او باعث احضار امام هادی (ع)از مدینه به سامرا شد.
جایگاه امام نزد اهل سنت
از نظر علم طبقه شناسی اهل سنت، امام هادی(ع) در طبقه 26 قرار دارد، و با وجود اینکه بعضی از صاحبان صحاح و محدثین بنام اهل سنت، معاصر و هم دوره امام بودند، ولی متأسفانه حدیثی از آن بزرگوار نقل نکرده اند.
با این حال، وقایعی در جمع فقهای حاضر در نزد متوکل پدید آمد که منجر به ناکامی آنان شد[70] و همین امر، عظمت و مرجعیّت تمام و کمال علمی - فقهی امام را اثبات کرد و به نمایش گذاشت؛ به گونه ای که بزرگان اهل سنت را به اعتراف درباره عظمت علمی، فقهی، اخلاقی و ... امام هادی وادار کرد.
1 . اسحاق بن ابراهیم طاطری (235 ق)
امام هادی را از مدینه به طرف سُرّ َمَنْ رَأی احضار کردند. زمانی که به منطقه ای به نام یاسرّیه حوالی بغداد رسیدند، اسحاق بن ابراهیم، والی بغداد، استقبال پرشور امام را مشاهده کرد: «فرأی شوق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته ...».[71] با اینکه سفر امام با إطلاع قبلی نبود.
در جای دیگر آمده، اسحاق به یحیی بن هرثمه که مأمور احضار امام از مدینه به سامرا بود، گفت :
«انّ هذا الرجل قد ولده رسول اللَّه و المتوکل من تعلم فان حرضته علیه قتله و کان رسول اللَّه خصمک یوم القیامة ...».[72]
2. قاضی یحیی بن اکثم (242 ق)
هنگامی که فقها نزد واثق حضور داشتند، یحیی بن اکثم این سؤال را مطرح کرد که وقتی آدم(ع) به حج رفت، چه کسی سر او را تراشید؟ فقهای مجلس از پاسخ درماندند، واثق به آنها گفت : من کسی که جواب این سؤال را بداند، برای شما حاضر می کنم. سپس امام هادی (ع)را به مجلس فراخواند و سؤال یحیی بن اکثم را از آن حضرت پرسید. امام فرمود : همانا پدرم از جدم، از پدرش از جدّش نقل فرمود که رسول الله فرمود : جبرئیل مأمور شد تا یاقوتی را از بهشت برای حضرت آدم بیاورد، و آن را بر سر حضرت آدم کشید و موهای ایشان تراشیده شد؛ به گونه ای که نور سر حضرت آدم، تمامی اطراف را فرا گرفت.[73]
3. خطیب بغدادی
خطیب بغدادی می نویسد: متوکل، در اوایل خلافت خود به مریضی سختی دچار شد و با خود نذر کرد که اگر از این مریضی نجات یابد، دینارهای زیادی را صدقه بدهد. زمانی که از مریضی جان سالم به در برد، فقها را گرد آورد و از آنها کسب تکلیف کرد که چه مقدار صدقه بدهد. فقها جواب های مختلفی ارائه کردند. متوکل دستور داد تا سؤال را به امام هادی (ع)عرضه کنند. امام در پاسخ فرمود: 38 دینار صدقه بدهد. بعضی از فقها از جواب امام شگفت زده شدند و برخی دیگر زبان به اعتراض گشودند و جواب امام را نپذیرفتند. خلیفه شخصی را به سوی امام فرستاد تا علت این حکم را بپرسد. امام فرمود: به این آیه استدلال کردم: خداوند شما مؤمنان را در جنگ های بسیاری یاری کرد، و از اهل بیت روایت شده که جریان ها، (سریه ها و غزوات) هشتاد و سه و جنگ حنین نیز هشتاد و چهارمین جنگ بوده است. اما با این حال خلیفه در انجام کار خیر هر چه بیشتر بپردازد، به نفع او است و در دنیا و آخرت مأجور خواهد بود.[74]
4 . وَصیف الترکی (253 ق)
وصیف یکی از فرماندهان و سرداران نظامی بنی عباس بود. زمانی که یحیی بن هرثمه امام را به سامرا آورد، وی را خبردار کرد و او به یحیی بن هرثمه گفت: «واللَّه لئن سقط منه شعرة لا یطالب بها سواک ...». هرثمه می گوید : «فعجبتُ کیف وافق قوله قول اسحاق».[75]
5 . ابن واضع یعقوبی کاتب عباسی(284ق)
وی بعد از ذکر نسب مطهر امام هادی (ع)و تاریخ وفات ایشان، شدت ناراحتی مردم از فقدان امام را چنین گزارش می کند : بعد از خواندن نماز بر جسم مطهر امام، جمعیت آنقدر برای تشییع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آن قدر ضجّه و ناله و گریه و زاری می کردند که جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن کردند.[76] این جریان تکان دهنده، نشانگر نفوذ معنوی و موقعیت اجتماعی امام در مردم و در آن منطقه است.
پی نوشت ها
[1] . الانساب، ج 4 ص 195
[2]. همان، ص 196.
[3]. تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95.
[4] . تتمة المختصر، ج 1، ص 347.
[5] . تذکرة الخواص، ص 322.
[6] . مطالب السؤول، ص 144.
[7] . نورالابصار، ص 334؛
[8] . مطالب السؤول، ص 144.
[9] . نورالابصار، ص 334.
[10] . المختصر فی اخبار البشر، ج 2، ص 44.
[11] . تذکرة الخواص، ص 322.
[12] . النعیم المقیم، ص 425.
[13] . تاریخ حبیب السیر ج 2، ص 95.
[14]. سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.
[15] . تاریخ بغداد، ج 12، ص 56 .
[16] . الانساب، ج 4، ص 195.
[17] . تاریخ الخمیس، ج 2، ص 341.
[18] . نورالابصار، ص 334.
[19] . مطالب السؤول، ص 144.
[20] . همان.
[21] . نورالابصار، ص 334.
[22] . وسیلة الخادم الی المخدوم، ص 257 - 262.
[23] . اخبار الدُوَل، ص 116.
[24] . تذکرة الخواص، ص 322.
[25] . النعیم المقیم، ص 427.
[26] . تاریخ روضة الصفا، ج 3، ص 55.
[27] . همان.
[28] . الانساب، ج 4، ص 196.
[29] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[30] . النعیم المقیم، ص 426.
[31] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 410.
[32] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.
[33] . النعیم المقیم، ص 426.
[34] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[35] . مطالب السؤول، ص 146.
[36] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[37] . تاریخ الامم و الملوک، ج 5 ، ص 426.
[38] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[39] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 503.
[40] . وفیات الاعیان، ج 3، ص 273.
[41] . النعیم المقیم، ص 430.
[42] . مروج الذهب، ج 4، ص 193.
[43] . همان.
[44] . تذکرةالخواص، ص 324.
[45] . نورالابصار، ص 337.
[46] . احسن القصص، ج 4، ص 300.
[47] . الفصول المهمة، ص 283.
[48] . وسیلة الخادم الی المخدوم، ص 261.
[49] . ائمة الهدی ، ص 136.
[50] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 95 .
[51] . معجم البلدان، ج 3، ص 178.
[52] . همان، ص 123.
[53] . ائمة الهدی ، ص 136.
[54] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 503 .
[55] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 363،
[56] . النعیم المقیم، ص 431،
[57] . الشجرة المبارکة، ص 78
[58] . إعلام الوری بأعلام الهدی ، ج 2، ص 127.
[59]. الفصول المهمة، ص 277.
[60] . مروج الذهب، ج 4، ص 194.
[61] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 484.
[62] . همان، ص 503 .
[63] . مروج الذهب، ج 4، ص 193.
[64] . تاریخ حبیب السیر، ج 2، ص 97 .
[65] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 484.
[66] . ائمةالهدی، ص 136؛ احقاق الحق، ج 12، ص445.
[67] . تذکرةالخواص، ص 322.
[68] . تجارب الامم، ج 4، ص 120.
[69] . همان.
[70] . تاریخ بغداد ج 12، ص 56 – 57.
[71] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 484.
[72] . تذکرةالخواص، ص 322.
[73] . همان.
[74] . تاریخ بغداد، ج12، ص56 ـ57.
[75] . تذکرة الخواص، ص 322.
[76] . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 503 .